پلاک 14
دستنوشته ها ی یک خبرنگار

پسر اول گفت: مادر جون برم جبهه؟ گفت: برو عزیزم . . . رفت و والفجر مقدماتی شهید شد.
پسر دوم گفت: مادر، داداش که رفت من هم برم؟ گفت: برو عزیزم . . . رفت و خیبر شهید شد.
پدر گفت: حاج خانم بچه ها رفتند، ما هم بریم تفنگ بچه ها روی زمین نمونه، رفت و کربلای ۵ شهید شد.
مادر به خدا گفت: همه دنیام رو قبول کردی، خودمم هم قبول کن. رفت و حج خونین شهید شد....

این دیالوگ ساده و کوتاه کاملا واقعیه و دریکی از روستاهای اطراف اراک در دهه 60 اتفاق افتاده .اگرچه بین آنچه اتفاق افتاده فاصله چندساله وجود داره اما این ماجرا اززیباترین اتفاقات دوران دفاع مقدس محسوب میشه که کمتر به اون پرداخته شده است .

 





نوشته شده در تاریخ دو شنبه 11 ارديبهشت 1391 توسط علی جعفری

برچسب ها: شهید مادرشهید والفجرمقدماتی کربلای 5 حج خونین خیبر 
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 9 صفحه بعد
مرجع دریافت قالبها و ابزارهای مذهبی
By Ashoora.ir & Blog Skin