پلاک 14
دستنوشته ها ی یک خبرنگار

الهام علی اف یک بار دعوت رئیس جمهوری ایران برای شرکت در جشن جهانی نوروز را رد کرد و بار دیگر نیز به بهانه نشست مذاکرات صلح قره باغ از شرکت در اجلاس بین المللی مبارزه جهانی با تروریسم در تهران خودداری کرد ،این درحالیست که سفر اخیر لاریجانی به باکو درچنین شرایطی یعنی عقب نشینی آشکار دربرابر علی اف ازخود رازی !مگر اینکه رئیس مجلس حامل پیام ویژه ای به وی بوده باشد.




ادامه مطلب


نوشته شده در تاریخ چهار شنبه 15 تير 1390 توسط علی جعفری

برچسب ها: الهام علی اف علی لاریجانی محموداحمدی نژاد تهران ایروان باکو عقب نشنی  جنگ سرد 

همینطور که داشتم به مغازه ها نگاه میکردم متوجه پچ پچ صاحبان حجره ها شدم که که هموشون یه چیزهایی رو زیر زیرکی داشتن به هم میگفتن و چشماشون بیرون رو نگاه میکرد.بی اختیار برگشتم به سمت عقب و دیدم یک زن و شوهر جوانی دارن در راسته بازار آروم آروم قدم میزنن و به اجناس مغازه ها نگاه میکنن .زنه خیلی آرایش تندی داشت و از لحاظ لباس هم واقعا وضعیت نامناسبی داشت که شاید خیلی ها توی خونه هم اینطوری حاضر نباشن بگردن .تب و تاب عجیبی داشتم و نمیتونستم با افکارم کنار بیام...

هرجور بود باخودم کنار اومدم و دلمو زدم به دریا و نزدیکشون شدم .بادست آروم زدم به کتف شوهر این خانم و آروم بهش گفتم : ببخشید آقا ...

مرد آروم برگشت بهم نگاه کردم و وقتی چهره ام رو دید انگار متوجه شده باشه چی میخوام بگم سریع جواب داد: بفرمائید..فرمایشی بود؟

گفتم : خیر نمیخواستم مزاحمتون بشم راستش میخواستم ببینم اجازه میدید به خانمتون نگاه کنم و کمی ازش لذت ببرم؟!




ادامه مطلب


نوشته شده در تاریخ سه شنبه 7 تير 1390 توسط علی جعفری

برچسب ها: داستان کوتاه بدججاب غیرت لذت دید زدن 

کریم خان قبل از آنکه رسیدگی به کار او را آغاز کند نوازش و دلجویی فراوانی از وی به عمل آورد و آنگاه از خواسته اش جویا شد. آن مرد گفت: “من از مادر کور و نابینا متولد شدم و سالها با وضع اسف باری زندگی کرده و نعمت بینایی و دیدن اطراف و اکناف خود محروم بودم تا اینکه روزی افتان خیزان و کورمال خود را روی زمین کشیدم و به سختی به زیارت آرامگاه پدر شما رفته و برای کسب سلامتی خود، متوسل به مرقد مطهر ابوی مرحوم شما شدم. در آن مزار متبرک آنقدر گریه کردم که از فرط خستگی ضعف،‌ بیهوش شده ، به خواب عمیقی فرو رفتم! در عالم خواب و رویا، مردی جلیل القدر و نورانی را دیدم که سراغ من آمد و گفت: ابوالوکیل پدر کریم خان هستم. آنگاه دستی به چشمان من کشید و گفت برخیز که تو را شفا دادم!




ادامه مطلب


نوشته شده در تاریخ دو شنبه 6 تير 1390 توسط علی جعفری

برچسب ها: داستان کوتاه چاپلوسی کریم خان زند شفا گرفتن وکیل الرعایا 
مرجع دریافت قالبها و ابزارهای مذهبی
By Ashoora.ir & Blog Skin