پلاک 14
دستنوشته ها ی یک خبرنگار

خانوم بفرمائید بالا؟؟؟؟؟؟؟

مزاحمتون نمیشم یه دور باهم میزنیم برتون میگردونم همین جا...

خانوووووووم.... شــماره بدم؟؟؟؟؟؟

چن لحظه بیشتر وقتتون رو نمیگیرم...

اینها جملاتی بود که سحر از وقتیکه وارد این شهر شده بود تقریبا هرروز اونم بارها درکنار خیابون میشنید.

دیگه خیلی داغ کرده بود از جلوی دانشگاه رجایی شهر تا خیابون مطهری رو پیاده رفت.اینقدر عصبانی بود که نمیدونست چطوری این مسافت رو اومده و اصلا چقدر طول کشیده .قدمهاش رو تند تند برمیداشت اما نمیدونست باید کجا بره .

تا کنار خیابون وایساد چراغ ماشین ها براش روشن و خاموش میشد و گاهی کنارش وای میسادن و درحالیکه شیشه ماشین رو پائین میکشیدن با یه لبخند مزخرف میگفتن:

خانوم برسونمت؟؟؟؟؟؟؟...




ادامه مطلب


نوشته شده در تاریخ سه شنبه 20 فروردين 1392 توسط علی جعفری

برچسب ها: داستان واقعی دختر مانتویی  متلک مزاحمت خیابانی امامزاده حسن رجایی شهر کرج علی جعفری خبرنگار 
مرجع دریافت قالبها و ابزارهای مذهبی
By Ashoora.ir & Blog Skin