یه روز حضرت سلیمان(ع) درمسیری مبینه که یه مورچه بسختی داره شن های یه کوه رو جابجا میکنه ازش درمورد علت این زحمت سوال میکنه و مورچه جواب میده : معشوقه من به من گفته اگه بتونی این کوه رو جابجا کنی به وصال من خواهی رسید و منم به عشق وصال اون میخوام این کوه رو جابجا کنم . حضرت رو به مورچه میگه : تواگه بلندترین عمرها رو هم داشته باشی قادر نخواهی بود این کوه رو جابجا کنی.
ولی مورچه که درعقیده خودش مصمم بود رو به پیغمبر خدا میگه :تمام سعی ام رو می کنم که این کوه رو جابجا کنم...حضرت ازاین همه همت خوشش میاد و با قدرت نبوتی که دراختیار داشت کوه رو برای مورچه جابجا میکنه اما درکمال ناباوری مبینه مورچه رو به آسمون میکنه و میگه:....
ادامه مطلب
برچسب ها: عشق انتخاب پدر ومادر ازدواج مورچه حضرت سلیمان معشوقه
قبلا مانتویی بود اما حجابش کامل بود.چند وقت پیش باهم رفته بودیم مناطق جنگی .اونجا همه اش غُر میزد که چرا ما رو نمیبرید بازار؟ این سنگ و خاک چی داره که مارو آوردید اینجا .خسته مون کردید ازبس ازاین کوه به اون کوه ازاین بیابون به اون بیابون .عجب غلطی کردیم با شما اومدیما...
دیگه این حرفاش برام عادی شده بود هروقت اینا رو میگفت فقط میتونستم یه لبخند بهش بزنم اما ازعمق وجودم میسوختم و هیچی نمیتونستم بگم .وقتی برمیگشتیم نیم ساعتی براشون حرف زدم ازاینکه هیچ مهمونی بدون دعوت نمیتونه وارد یه خونه بشه و چند روز اونجا بمونه مگراینکه کسی اونو دعوت کرده باشه ازشون خواستم برن و ببینن که کدوم شهید برای اونا دلشون تنگ شده که ازکرج بلندشون کرده تا اون سر کشور کشونده ...
تواین فکرا بودم که بهم گفت :چرا خشکتون زده ؟مگه اجنه دیدید؟
ادامه مطلب
برچسب ها: پلاک 14 علی جعفری چادر محجبه راهیان نور شهید عشق عاشقی ازدواج
برچسب ها: ازدواج شهید جواد عنایتی